♥♥« یه غزیبـــــــــــه»♥♥

 

54538500867904774792.jpg

 
حضرت آدم وقتی داشت از بهشت بیرون میرفت؛خدا گفت:

نازنینم آدم، باتو رازی دارم...


اندکی پیش تر آی.....


آدم آرام و نجیب آمد پیش...!!


زیر چشمی ب خدا می نگریست...


محو لبخند غم آلود خدا،


دلش انگار گریست...!!


گفت: نازنینم آدم،


(قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید..)


یاد من باش ک بس تنهایم...


بغض آدم ترکید....


گونه هایش لرزید....



ب خدا گفت:


من ب اندازه ی گلهای بهشت...


من ب اندازه ی عرش....


نه...نه...


ب اندازه ی تنهاییت ای هستی من


دوستت دارم....!!!


آدم کوله اش را برداشت.....


خسته و سخت قدم بر میداشت؛....


راهی ظلمت پرشور زمین.....


زیر لبهای خدا باز شنید......



نازنینم آدم....


نه ب اندازه ی تنهایی من....


ن ب اندازه ی گلهای بهشت....


ک ب اندازه یک دانه ی گندم........



تو فقط یادم باش.....

 

♥بــــــهار♥ |12:36 | 26 / 11 / 1393برچسب:, |

 

به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!

 

مکـــث میکنـــــم ...!

 

انگـــــار در " زیباییــ ــت " چیـــــزی را ,

 

 

جـــــا گذاشتـــــه ام !

 

مثلــــــــــا"...

 

در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش 

 

 

در چشـ ــــم هایـــــت ... زندگـــــ ـــی ♥

 

♥بــــــهار♥ |12:17 | 26 / 11 / 1393برچسب:, |