نقش درخت خشک را بازی میکنم ...
نمیدانم :
چشم انتظار بهار باشم یا
هیزم شکن
باد می وزد
میتوانی درمقابلش هم دیوار
بسازی،هم آسیاب بادی
تصمیم با تو است . . .
دختر بچه : دوسِت دارم
پسر بچه : مثل آدم بزرگا؟!
دختر بچه : نـــــــه … راستـــــــکی ..!
دخـتــر هـاشیطـنتـــ هـای خــاص خــودشــان رادارنــد
بــرچـسبـــــ ِ هـرز*گــی بــر خـنــده هـای آنـان نـزن!
بــه ســلـامتـــی دختـــران شهــــرم
کــه خنـده نیـز بـر آنـان حــــرام اسـتــــ
همیشه دعا کنید چشمانی داشته باشید که
بهترین ها را در آدم ها ببیند
قلبی که خطاکارترین ها را ببخشد
... ذهنی که بدیها را فراموش کند ..
و روحی که هیچگاه ایمانش به
خدا را از دست ندهد !
حرومت باشه اون شب ها که پای تو سحر می شد
تو غرق خنده اما من ، وجودم در به در می شد
بسوزه دفتر شعری ، که صفحه صفحه می دیدت
حرومت باشه اون شعر ها ، که خط به خط پرستیدت
خندیدم به خنده ی آنکه خندید به خنده ی من،
گریستم به گریه ی آنکه گریست به خنده ی من
آنکه خندید به خنده ی من، ندانست خنده ی من بهر چه بود!!
وآنکه گریست به خنده ی من ،داشت دلی همچون دل رنجیده ی من
هر لحظه حرفي در ما زاده ميشود هر لحظه دردي سر بر ميدارد
و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش ميکند
اين ها بر سينه ميريزند و راه فراري نمييابند
مگر اين قفس کوچک استخواني گنجايشاش چه اندازه است؟
نقش درخت خشک را بازی میکنم ...
نمیدانم :
چشم انتظار بهار باشم یا
هیزم شکن
میپسندم زمستانی را ...
که معافم میکند از پنهان کردن دردی
که در صدایم میپیچد و اشکی که در نگاهم میچرخد
و به همه میگویم :
سرماخورده ام ....